هنوز ترنّم هیاهوی سرقافلەها و شتربانانت، گوشم را مینوازد، سفرهای مکە و شام. صدای میسره آن غلام تیزهوشت، هیاهوی فروش کالاهای بازرگانیت، هیبت و وقار و مردانگیت، مادرجان، کبکبه و دبدبهی ثروت و داراییت، هیبت نگهبانان کاروان و داراییهایت ، عظمت و شکوه راه رفتن و گفتوگوها و چانهزنیهایت با اربابان ثروت و قدرت.
ای ساربان آهسته ران کارام جانم میرود
وان دل که با خود داشتم با کاروانم میرود
با این همه بزرگی و شکوه، چگونه دل، در عشق آن جوان ۲۵ سالهای نهادی که غیر از چوپانی، از کار تجارت چیزی نمیدانست. چه کسی مادرجان، عشقهایتان را بهم گره زد؟
غلام پاکبازت، چگونه امانتداری و پاکدامنی محمد را برایت تعریف نمود که باعث شود دل به دریا نهی و ریسمان عشقش، جذبت نماید؟
چه راز و رمزی در میان است خدیجه؟ چه خردی میپسندد دست رد برسینهی هزاران خواستگار صاحب نفوذ و ثروتمند بنهی، ولی خود به خواستگاری جوانی که از مال دنیا جز پاکدامنی و امانت، چیزی در چنته ندارد قدم پیش بگذاری؟
مرحبا بر عقل آیندهنگرت! آفرین بر انتخاب نیکویت!
در آن عصری که دختران و مادران، به هیچ انگاشته میشدند و جزو بیارزشترین اقشار جامعه بودند و زندهبهگور میشدند، تو بر تخت صدارت و بزرگی تکیه داده بودی، برای خودت حکومت محلّی برپا کرده بودی، شمشیر زنان و حسابداران زبده را اجیر نموده بودی.
و اکنون باز بر زنان شبهجزیرهی عرب و جهانیان، پیشی گرفتی، بار دیگر گوی سبقت را از خردمندان و صاحبان زر و زور ربودی، همسری محمّد را به جان خریدی، جام سروری را بردی و مدال برتری اولین زنان بزرگ جهان را کسب نمودی، درحالی که دیگران نبوّتش را انکار مینمودند، تو پذیرای جسم و جان و نبوتش گشتی؛ هزاران درود بر هوشیاریت!
مادرم خدیجه!
نمیدانم چگونه پرده از این اسرار بردارم؟ معمّایست بیجواب!
محمّد کجا و فکر ازدواج با بانوی سرشناس و صاحب نفوذ مکه کجا! رابط این عشق پاک چه کسی میتواند باشد؟ همکفو بودن ازنظر مالی و جسمی کجا رفت! چگونه این دیوار مرزها درهم شکست! اوراق تاریخ و فلسفه و حکمت و اخلاق را برهم زدم آخرالامر به این نتیجه رسیدم که آفرینش این عشق، کسی نیست جز خدای مهربان و زیبادوست.
سلام بر تو ای مادر مؤمنان! واقعاً این لقب زیبا تنها زیبندهی وجود مبارکتان است. الفاظ و عناوین دهن پرکن تاریخی همانند شاهبانو، ملکه و اشرافزادهها را نسخ کردی. باردیگر، لفظ زیبای مادر را گرامی داشتی. مادریت بر سر ما گوارا باد!
مهربانیت را با سرورم محمد چگونه از یاد ببرم؟ تلخم باد این زندگی که فداکاریهایت را برای سروری محمّد و اسلام و مسلمانان فراموش کنم!
هنوز آهنگ قلبت را درهنگام سفر یکماههی محمد به غار حرا و به پیامبری رسیدنش احساس میکنم. یادم هست که محمد با ترس و وحشت از حرا برگشته بود و از اجنّه و تاریکی و وحشت دم میزد و تو آن مادر متین و مهربان، با آرامش و وقار همیشگی، او را آرام کردی و دلدادگی دادی که ای محمد: تو مهربانی، یتیمنوازی، به خویشان سر میزنی، چگونه اجنّه میتوانند در تو نفوذ کنند؟
چه کسی تو را مهیّا نمود که برای محمدی که از نعمت سروری پدر و محبت مادرش سیر نگشته بود، نقش پدر و مادر و همسری فداکار را بازی کنی؟ این همه دل و جرات را از کدام دانشگاه و نهاد تربیتی آموختی که کل ثروت اندوختهی سالهای تجارتت را به پای محمد و دینش بریزی؟ زندگی اشرافیت را با سادهزیستی معامله کنی؟
و آخر سخنم اینکه درس عشق و فداکاریت را کجا مدارسه نمودی که توانستی سه سال در شعب ابیطالب، این همه بیمهری اقوام و خویشان و همشهریهایت را تحمل نمایی؟ پس از سالها برخورداری از مال و مکنت و قدرت، اکنون غریبانه از فرط گرسنگی و بینوایی و بیکفنی جان دهی!
اگر ذرهای شمیم مردانگی و شرافت و ایمان قلبم را فرا گرفته باشد و بویی از بوستان نبوّت را دمیده باشم، هرگز فراموش نخواهم کرد که جانفشانیهایت، زیربنای حصار محکم و سترگ این دین مقدس است.
امروز سالروز عروج ملکوتیت است؛ جهان به این فراخی، نتوانست ایثارو بزرگیهایت را تاب بیاورد. مرگ برای صالحانی چون تو، زندگی دوباره است.
گوارایت باد اینگونه زندگی، مادرجان!
جهانگیربابایی ـ سردشت ـ خرداد ۹۶
نظرات
فاطمه شاکری
15 خرداد 1396 - 08:53سخن کز دل برآید لاجرم بر دل نشیند بسیار شیوا ام المومنین خدیجه رضی الله عنها را معرفی نمودی در حین خواندن وصف بانوی بزرگ اسلام خود را در کنار ایشان احساس کردم امیدوارم بتوانیم پیرو واقعی ایشان باشیم و از زندگی پر برکتش درس عملی بگیریم تا در بهشت برین با او محشور گردیم جزاک الله خیرا